نتایج جستجو برای عبارت :

چه انتظارِ عجیبی .

وقتی که انتظار کنَد در دلم رسوب
وقتی به خاک انتظار نشست حَبّه ی هَوار ،
وقتی که نم کشید 
وقتی به اوج حس تنش های دل رسید
وقتی سکوت کارِ خودش را تمام کرد
نوبت به آن رسید که زند یک جوانه ، حرف ...
یک حرفِ خام ،
و شاید شبیهِ دام ،
یک حرفِ خام که باز ،
خودش منتظر شدست ،
در انتظار شنیدن یک راز ...
رازی که نیست ،
چقدر حسِّ بدیست ،
این انتظارِ لغو ...
چقدر حس بدیست ،
انتظارِ یک جوانه ی کوچک ، بدون آب ،
برای رسیدن به آسمان ، به هوا ، به آفتاب ...
چقدر حس بدیست ...
« برای دیدن تصویر در اندازه بزرگ، روی عکس کلیک کنید. »
 
نو سروده ای تقدیم به حضرت ولی عصر(عج) :
 
تشنه تر از کویر و بیابان نشسته ایم
در انتظارِ قطره یِ باران نشسته ایم
 
کوهِ  گناه  مانع ِ پاهایمان  شده  است
در جاده های یخ زده گریان نشسته ایم
 
از بس  پیِ  سراب  دویدیم  خسته ایم
گم کرده راهِ مقصدو حیران نشسته ایم
 
بی حوصله  فقط  به  امید ِ بهار ِ سبز
در کوچه های سردِ زمستان نشسته ایم
 
ابری مشخص است که از دور می رسد
در  انتظارِ  قطره ی ِ باران نش
دارم تمام سعی‌م رو میکنم که حتی اسمش رو هم سرچ نکنم و افسار افکار و احساسات‌م رو ندم دستش. به هرحال همیشه باید برای بدترین چیزها آماده بود.انتظارِ کشنده‌ای‌یه رو دارم تجربه میکنم.میدونم آخرش هم چیزی میشه که تو میخوای اما کمکم کن. خیلی.
لبانت
     به ظرافتِ شعر
شهوانی‌ترینِ بوسه‌ها را به شرمی چنان مبدل می‌کند 
که جاندارِ غارنشین از آن سود می‌جوید
تا به صورتِ انسان درآید.
 
و گونه‌هایت
              با دو شیارِ مورّب،
که غرورِ تو را هدایت می‌کنند و
                                     سرنوشتِ مرا
که شب را تحمل کرده‌ام
بی‌آنکه به انتظارِ صبح
                          مسلح بوده باشم،
و بکارتی سربلند را
از روسبی‌خانه‌های دادوستد
سربه‌مُهر بازآورده‌ام.
 
هرگز کسی اینگونه فجیع به کش
این شبه داستان نه داستان است و نه به هیچ وجه تاریخ!!!
 
جوانک سیاه پوست که بَکر نام دارد و غلام مالک است خود را به ارباب خویش می رساند و با تنی سخت عرق کرده و نفس زنان می گوید: ارباب! ارباب! دارند می آیند. من صدای سم اسبان زیادی شنیدم. دارند می آیند.با شنیدن این خبر ولوله ای در قبیله می افتد، زنان نگرانی خود را فریاد می زنند و اشکِ ترس از چشم سرازیر می کنند. کودکان از گریه های مادران ردّ ترس از مرگ و آینده ای نامعلوم را خواندند و به رنگ آن درآمدند و ج
دوستانِ عزیزم، درگیرِ یک مسئله ی کاری هستم و با توجه به پیام های شما و انتظارِ شما عزیزانم جهت انتشارِ قسمتِ سومِ سری نوشته های (من تا به امروز)، خودم رو موظف دونستم که اعلام کنم، تنها به دلیلِ اینکه چند روزی درگیرِ مسئله ی کاری هستم، وقت نکردم قسمتِ سوم رو پست کنم ولی خب مطمئنا تا 2 الی 3 روزِ آینده منتشر می کنم. خوشحالم که اینقدر مخاطب جذبِ این سری نوشته ها شده.
باز هم به بزرگی خودتون بنده رو ببخشید که دیر شده.
ممنون 
نیمه شب. نزدیک به نیمه‌ی آبان و نیمه‌ی پاییزِ تقلبیِ امسال. ادامه‌ی زندگی.
یه مدته هیچ خبری نیست، زندگی میره و میره و نشستم توی خونه، به انتظارِ پاییزی که نیومده. چه انتظاری؟ چه پاییزی؟ 
هنوزم دلتنگ میشم اگه بهش فک کنم. به چی؟ به اندک جایی برای زیستن. دلتنگِ چی؟ اندک جایی برای مُردن. و روزها میگذرن و میگذرن.
مشکلات زیاد شده، و هیچکدوم هم حل نمیشه، فقط گاهی یکی به قبلیا اضافه میشه. اوضاع چندان مساعد نیست و رمقی برای فکر نکردن باقی نمونده! 
 
شب
به حسرتی که بِگریَم کنار گیتارم
به حالتی که در آن منگ و گیجِ سیگارم
به اضطرابِ پریشم در انتظارِ پیام
وَ این که کاش بگیری سراغ آمارم
به کوچه ای که در آن شکل خنده ات مانده
به غروبی که به راهم نشانه ننْشانده
به بُلوکی که انتظار تو را روی تنش
جوانِ سرکشِ سردی ترانه می خوانده
به دفتری که برایم سیاه می پوشد
وَ مدادی که کنارم عجیب می جوشد
که در تصور من در هوای برفی و سوز
خدای غصه و خیسی ، شراب می نوشد
به فکرهای عجیبی که قانعم می ساخت
وَ در مقایسه با ت
 کرخت و بی حال، زل زده به دیوار، شایدم صفحه‌ی موبایل. حالت تهوعی که همیشه همراه سردردها هست. اشک های گاه و بیگاه. ترس از خواب های آشفته. بهانه‌جویی برای اندک دلگرمی یا امیدی. تلاش بی‌فرجامی برای درس خوندن. بوی کرختیِ پخش تو اتاق، اون گوشه‌ی زشت‌ش. و این زیر. زیر این صندلی که پر از کاغذ رنگیه. خرد شده یا سالم. تا شده یا در انتظارِ تا. ده تا کاغذ برای یه اوریگامی زیاد نیست؟ هست. ولی تهش نگاه می‌کنی و می‌گی: می‌ارزید. می‌ارزید.
 
+ وقتی مامان میگ
هر آدمی جایی از زندگی اش کم می آورَد ،
در محاصره ی شدیدِ سختی ها قرار می گیرد و به حالتِ استیصال می رسد .
تفاوتِ بارزِ آدم ها ، در نحوه ی مواجهه با موقعیت هاست ...
یکی زانویِ غم بغل می گیرد و کمر به شماتت و نفرینِ زمین و زمان می بندد ،
یکی قوی تر از قبل ، می ایستد و بهتر از همیشه می سازد ...
قوی بودن به این معنا نیست که من مشکلی ندارم !
قوی بودن یعنی من به خودم اعتماد دارم ،
یعنی من می توانم در نهایتِ مشکلات هم ، بهترینِ خودم باشم !
همه ی انسان هایِ قدرتم
هیچی بدتر از انتظار نیست . نه انتظار برای آدمی که رفته و نمیدونی که برمیگرده یا نه . این انتظاری که من امروز دارم با چشمای خیس می‌نویسم ازش فرق داره . انتظارِ اینکه یکی با چهارپایه پلاستیکی بیاد خونه تا بتونی بعد از ۴ روز بری حموم ، انتظار برای اینکه یکی بیاد دستتو بگیره تا بتونی بلند شی و این و مثانه پر رو برسونی به توالت فرنگی تا تخلیه شه و از شر دل درد رها بشی ، اینکه یکی غذای بینمک بیاره بذاره جلوت و آب خورش هم کم باشه و منتظر بمونی تا یکی نم
کی به خاطر آورم لیل و نهارِ خویش را
کاروان اغلب نمی‌بیند غبارِ خویش را 
عشق آن اسبی که آخر می‌کشد روی زمین 
درحصارِ لشکرِ دشمن، سوارِ خویش را
کنجِ تنهایی نشستم روبروی آینه
تا ببینم دیده‌ی چشم‌انتظارِ خویش را
چون به من شیرینیِ خوابِ عدم بخشیده است
دوست دارم بالشِ سنگِ مزارِ خویش را 
آسمان را دیدم و ناگاه با صد اضطراب
لمس کردم شانه‌های زیرِ بارِ خویش را 
لعل و یاقوتِ سرشکم را نخواهد دید کس
با کسی قسمت نخواهم کرد انارِ خویش را 
رفته‌ است ام
ساندکلادو واز میکنم تو کامپیوتر، ساند کلا دایره المعارف غمه، یه آهنگایی توش پیدا میشه که هیچی. از شانس بدم، آهنگی میاد که توش میخونه دسِ چشات دِلِی دِلِی شعر یادُم رفت، تو موهات دست، دلی دلی شعر یادم رفت، مییُم تا نزدیکِ لبات، دلی شعر یادم رفت، آخ به قربونِ چشات و من اینجا قفل میکنم، که شاعر گویی توصیفی بیش از حد از درون من کرده. بگذریم. خونواده‌ی والدم داره به شکلِ داغونی به سمت اضمحلال میره، یه ساختمون آتیش گرفته که هر لحظه انتظارِ سقوطش
بهار می آید تا تن هیچ درختی عریان نماند و لبِ هیچ طاقچه ای گرد وغبار نباشد،
بهار می آید تا بهانه ای باشد برای کوبیدن در خانه ای که صاحبش چند سال و اندیست چشم به انتظار است که عطری آشنا آمیخته با بوی بهار نارنج های حیاط مشامش را پر کند...
بهار می آید تا با زبان بی زبانی بگوید، روزهای سرد و بی رحمی که از تو پوست ها کنده اند، پوست می اندازند و از پس تمام آن روزها ایامی می آید که به کام تو باشد و خورشید منحصرا برای گرمی دلِ تو بتابد...
آری، بهار بهاییست
بعضی چیزها هست که انگار سرنوشت انسا‌ن‌اند. انگار از قبل معلوم شده که روزی متعلق به این آدم خواهند بود، چون اون آدم با تمام قلبش اون چیز رو می‌خواد، بدون هیچ شکی، تمام و مطلق. قبلا تو سریال ما البته سرنوشت اسم دیگه‌ای داشت. 
مثلاً همین کاپشنی که میترا امروز خرید. سه ماه از روزی که اون کاپشن رو دیده و خواسته بود، گذشته بود و تو این سه ماه  امروز با خواستنی غیرقابل مقاومت که می‌دونست فرسنگ‌ها دور از انتظارِ «هنوز اونجا بودنش» هست، رفتیم و دید
بعضی چیزها هست که انگار سرنوشت انسا‌ن‌اند. انگار از قبل معلوم می‌شه که روزی متعلق به این آدم باشن، تنها به این دلیل که اون آدم با تمام قلبش اون چیز رو می‌خواد، بدون هیچ شکی، تمام و مطلق. قبلا تو سریال ما البته سرنوشت اسم دیگه‌ای داشت. 
مثلاً همین کاپشنی که میترا امروز خرید. سه ماه از روزی که اون کاپشن رو دیده و خواسته بود، گذشته بود و تو این سه ماه  امروز با خواستنی غیرقابل مقاومت که می‌دونست فرسنگ‌ها دور از انتظارِ «هنوز اونجا بودنش» هست
لشکر صاحب زمان گمنام نیست
منتظر در جستجوی نام نیست
حک شده در لوحِ محفوظ است او
سرفرازان را غم اعلام نیست
روح هستی بوده چون ظاهر شود
زندگی بخشیده ؛ استفهام نیست
جایگاهش برجِ عاجِ امنیت
حق عنایت کردو از اوهام نیست
جاده های انتظارِ منتظر
شادمانی بوده از آلام نیست
شِرک و شَر میلرزد از اعزاز او
ترسی از شیطان و صدها دام نیست
ارتش برپائی عدل علی ،
دائماً رزمیده و آرام نیست
جاری همچون رود ؛ خیرِ مستَمر
خیر را فکری بجز انجام نیست
مثل شاهین در ورای باو
        
اوایل فیلم تو یه سکانسی گفته می شه: هرگز نگو خداحافظ؛ با گفتنش امیدها برای دیدار دوباره می میرند!
داستان فیلم راجع به ازدواج هاییه که موفق نبودن و همین باعث به وجود اومدن روابطی خارج از چهارچوب ازدواج می شه.  خب همون طور که متوجه شدید فیلم راجع به خیانته. افرادی که به واسطه شرایط مشابهی که دارن به هم نزدیک می شن!
 این فیلم تو اون سال دومین فیلم پرفروش هند تو خارج از هند بوده. همه بازیگرا نقششون رو فوق العاده بازی کردن و با این که فیلم ما
هر کس تو زندگیش ممکنه با فراز و نشیب زیادی روبرو بشه که شاید هیچ وقت نمیخواستهولی مطمعنا قبلش یه روزیتو دلشاز خداخواسته..بله..خواسته..اون چیزی که شما میخوایید دقیقا تقدیرتون میشه نه اون راهی که میریدگاهی در زندگی آرزو میکنیمشمع روشن میکنیمباید منتظر بمانیمصندلی را کنار میزنیم که بنشینیم..کسی می آید که باید منتظرش بمانیم‌.‌‌.اما پیش می آید که برویم..جبر زندگی مسیرمان را عوض میکندامامااگرواقعایک هدف مطمعن داشته باشیم..به راهمان ادامه میده
• حداقل چهار سال می‌گذره از آخرین‌باری که جامدادیمو لمس کردم! و یکی از بهترین لحظه‌های مهیا شدن برای یه مقطع جدید از زندگی اینه که با کنار هم چیدن راپید 0.3، روان‌نویس نارنجی، اتود 0.5 و بسته‌ی رنگی یادداشت‌ها همراه باشه. 
• نمی‌دونم چه انتظاری داشتم ولی به عنوان جلسه‌ی اول کمی توی ذوقم خورد. در واقع این حجم از پاسخگو بودن رو برنمی‌تابم و واکنش‌گرهای وجودم خسته شدن از لبخند و تایید و سخنان بی‌مزه. این دوره تمرین صبوریه و مکالمه کردن. نبا
اسمورودینکا 
دکتر گفته برای فکر نکردن به تو خودم را مجبور به فکر کردنِ به تو کنم. به صورت اغراق آمیز و افراطی، به امید اشباع شدن. برایم برنامه‌‌ی روزانه نوشته و این دلپذیرترین برنامه‌ایست که در زندگی به آن ملزم شده‌ام. 
نوبت اول، صبح‌هاست. ساعت ۹ تا ۱۰ وقت فکر کردن به توست. 
نوبت دوم، بعد از ظهرهاست. ساعت ۶ تا ۷ وقت نامه‌ نوشتن و حرف زدن با توست. 
و نوبت آخر، شب‌هاست. یک ساعت قبل از خواب، وقت خیره شدن به عکس توست. 
و خارج از این وقت‌های مقرر،
✳️ به‌ندرت پیش مى‌آید که ما بیش از حدِّ توقع و انتظار خود موفق شویم، بنابراین بهتر است که انتظار بهترین‌ها را داشته باشیم. 
✅ انتظارات ما به‌تنهایى، واقعیت را به‌وجود نمى‌آورند؛ بلکه در واقع جهت را براى آن تعیین مى‌کنند.
⁉️ همین امروز، همین هفته و همین ماه انتظار داریم چه چیزى را به‌دست آوریم؟ 
⁉️ انتظار داریم مردم در مورد ما چه بگویند؟ 
✅ انتظارات، اعمال ما را راهنمایى مى‌کنند و زمانى که از انتظارات خود کاملا آگاهیم، مى‌توانیم
 یک مرد توی خانه، یک زن انارِ دانه، دلواپسِ فراغت
یک پرده پُر بنفشه، یک پنجره نشسته، در انتظارِ ساعت
در کوچه‌ای زمستان، سردیش تو چمدان، غُر می‌زند که بَد شد
اما بهارِ خوش‌ذوق، دوان دوان پر از شوق، از نبشِ کوچه رد شد
آری بهار با ماست، لیل و نهار با ماست، خواهد گذشت غصه
خواهد پرید آخر ، در آسمانِ باور ، گنجشکِ پَر شکسته
ذاتیِ ماست مستی، با هر عَرَض که هستی، پِیک مرا پُرَش کن
قلبِ کسی که شیشه‌ست، نشکن که ریشه ریشه‌ست، این شیشه را دُرَش کن
ا
{مهدویت در قرآن - شماره 16}
(جزء شانزدهم)
«قُلْ کُلٌّ مُتَرَبِّصٌ فَتَرَبَّصُوا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحابُ الصِّراطِ السَّوِیِّ وَ مَنِ اهْتَدی؛ ...»*۱
امام کاظم(ع)  در مورد این آیه فرمود: «(الصِّراطِ السَّوِیِّ) همان قائم است و هدایت یافته کسی است که به پیروی از ایشان توفیق یابد...»*۲
همه ما در انتظاریم. (ما در انتظار پیروزی و دشمن در انتظار شکست ما) پس بگذارید انتظار بکشند! اما به زودی می فهمند که چه کسی جزو اصحاب صراط مستقیم و هدایت یافته ا
راز و نیـازِ امشـبم تأثیـر داردوَالله دیـدارِ عـلی تکبـیر داردبالایِ چشمْ ابرو که نَه…شمشیر داردهر نقطه از هرخطبه اش تفسیر دارد
زیـباتر از زیبـاتر از زیـباست آریاو هم عـلیِّ عـالیِ اعلاست آری
کامَش که با گلبوسه یِ ارباب وا شدذکرِ لبِ کـرب و بلا شـکرِ خـدا شدآمـد به دنـیا عـزّتِ ایـرانِ ما شدعَرشِ خدا با دیدنِ گهواره …تا شد…
خَم شد که بُگْذارد دو دیده زیرِ پایشلـرزیده عـالَم با تکـان‌های عَـبایَش
لبخنـدِ او شد باعـثِ لبخـندِ اربابنام
چند وقت پیش تونستم کسی رو که باعث جراحت عمیق قلبی و روحی در من شده بود،ببخشم
تصورش رو هم نمیکردم یه روز بتونم ببخشمش 
خداروشکر که چرک های دلم رو شست و زخم هامو مرهم شد
الحمدالله
اما چند روزه دل و فکرم درگیره حرفیه که به یکی زدم و امشب بهش پیام دادم منو ببخشه
چشم انتظارم جواب بده 
چشم انتظارِ جمله‌ی « حلالت کردم » هستم
• حداقل چهار سال می‌گذره از آخرین‌باری که جامدادیمو لمس کردم! و یکی از بهترین لحظه‌های مهیا شدن برای یه مقطع جدید از زندگی اینه که با کنار هم چیدن راپید 0.3، روان‌نویس نارنجی، اتود 0.5 و بسته‌ی رنگی یادداشت‌ها همراه باشه. 
• نمی‌دونم چه انتظاری داشتم ولی به عنوان جلسه‌ی اول کمی توی ذوقم خورد. در واقع این حجم از پاسخگو بودن رو برنمی‌تابم و واکنش‌گرهای وجودم خسته شدن از لبخند و تایید و سخنان بی‌مزه. این دوره تمرین صبوریه و مکالمه کردن. نبا
{ السلام علیک یا اباصالح المهدی(عج) }
کسی نیامده جز او سرِ قرارِ خودشنشسته غرق تماشای شیعیان خودشچه انتظار عجیبی ست اینکه شب تا صبحکسی قنوت بگیرد   به انتظار خودش . . .
آخرین جمعه ی سال ۱۳۹۷ هم تمام شد
 و 
نیامد . . .









متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط
پناه می برم به تو ، اتاقِ دودِ بی کسی
از انتظار می کشم ، به انتظارِ هرکسی
همیشه مثل قابله ، در انضمام بچه ها
بزرگ باشی و به دستِ کودکی رها رها
تو را به شعر می کشم ، به گند می کشی مرا
تو عشق می شوی ، من انفجار در حلبچه ها
چه باختی ست در تو با نیازها یکی شدن
-و چشم باز می کنم ، کنارِ هر کثافتی
 
پناه می برم به تو تصوراتِ سنتی
به شورهای مردن و به پیچِ موی لعنتی
به لمس های زورکی به بوسه های دزدکی
به هر توهمی ، به چند سال بعدِ کودکی
نمی کنند ، می شوم ، نمی ش
ثانیه شد دقیقه و ساعت 
لحظه هایم حرام شد بی تو

هفته ها رفت و ماه ها شد سال
عمر سال هم تمام شد بی تو

مانده ام من چگونه تقویمم
با نبودت کنار می آید

بی گلِ ماه روی تو ارباب
با چه رویی بهار می آید

بی تو فصلم، فقط زمستان است
در غیابت بهارها تا کی

جان آقا بریده ام دیگر 
تو بگو انتظارها تا کی

آه از این سال بی وصالِ تو
آه از این روزگارِ پرتکرار

غصه ی دوری تو پیرم کرد
آه از این انتظارِ بی دیدار

من اسیرِ قصاوتِ قلبم
تو ولی مهربانُ و دلسوزی
هیچ "سلامتی" در میان نیست،

وقتی زندان و چاقو و آتش، در انتظارِ
مبارزان است.
همان که تقدیمِ برادرانم شد: فرشید_هکی؛
اسماعیل بخشی؛ سپیده ی ...بزرگ!
این چه کلماتی ست که به انسان ها هدیه می
شوند؛
همین ها که امید می دهند به
"عشق" ، "سرخوشی" ، "سلامت" ، "کامروائی"
و ...
دروغ هایی از پسِ دروغ،
وعده هایی از جنسِ ابله مزاجی؛
توصیه های سرمایه داری به آینده ای چنین و
چنان،
وقتی حتا نان در دسترسم نیست؟!
مرگ و فضاحت و پلیدی،
هجوم می آورند به ما،
سبز پوشانی از عب
شاید از خودتان بپرسید چرا این بلا را بر سرِ وبلاگم آوردم ! چرا تمام راه های ارتباطی را قطع کردم . چرا امکان ارسال نظر را به کلی از بین بردم . چرا دیگر هیچ وبلاگی را دنبال نمی کنم و بنا دارم هیچ نظری در هیچ وبی نظرم . چرا وبم را تبدیل کردم به یک روزنامه دیواری ؟!شاید با خودتان بگویید از سر خود خواهیست . شاید فکر کنید بیدل یک دیوانه است که تصمیمات احمقانه می گیرد . شاید هم هیچ فکری در این مورد نکنید و اصلا برایتان مهم نباشد . واقعا هم چه اهمیتی دارد ؟!
اول یک جمله بگویمراستشگاهی از شدت علاقه به زندگیحتی سنگها را هم می‌بوسمکلمه‌ها راکتاب‌ها راآدم‌ها را دارم دیوانه می‌شوم از حلولاز میل حلول در هر چه هست در هر چه نیستدر هر چه که هر چهچهو هی فکر می‌کنممخصوصا به تو فکر می‌کنمآنقدر فکر می‌کنمکه یادم می‌رود به چه فکر می‌کنمبه تو فکر می‌کنممثل مومنی که به ایمانِ باد و به تکلیف بیدبه تو فکر می‌کنممثل مسافر به راهمثل علف به ابرمثل شکوفه به صبح و مثل واژه به شعربه تو فکر می‌کنممثل خسته به خ
مومیایی از چپِ شناسنامه، فراخوانده میشویم.
بوی تندوتیز و اعتیادآورِ مُقَطرِ طلای سیاه، خوی ما را به جنگلیانیِ دَدمنِش همانند کرده و در صف طویلِ سواداگریِ مایعِ اشتعالِ مرکب‌های خویش، خشمگین، عبوث؛ ناامید؛ در انتظارِ آینده‌ای نه چندان روشن؛ بویِ گاز و اگزوزِ همجواران را مینوشیم و دَم نمیزنیم که خدا را مَباد، اسفبارتر از این پیش آید/.
رَشک میورزیم و گاه‌گداری به منظورِ رفعِ تکلیف، میاندیشیم که چه بود؟ که چه باد؟ که چه شد؟ که که کرد؟ که که
با خوندن مقداری از ، کتابِ جدیدی که هدیه گرفتم ؛یک جورایی تمام چیدمان ذهنم تغییر کرد و راه ، برای خیلی از افکار دیگه باز شد و مدام کلی سوال به ذهنم میاد و از خودم میپرسم که واقعااین همه سخت گرفتم و غصه خوردم ، برای چی؟! من که هنوز اولاشمکلی راه نرفته موندهکلی هدف و لذت هایی که در انتظارمنواقعا یک جاهایی فکر میکردم آخر دنیاست ،تمام درهای پیش روم بسته اندنیام به اندازه ی سیاه چاله های کهکشان تیره و پوچ بنظر میومد و
فکر میکردم تمام زندگی همین
با خوندن مقداری از ، کتابِ جدیدی که هدیه گرفتم ؛یک جورایی تمام چیدمان ذهنم تغییر کرد و راه ، برای خیلی از افکار دیگه باز شد مدام کلی سوال به ذهنم میاد و از خودم میپرسم که واقعااین همه سخت گرفتم و غصه خوردم ، برای چی؟! من که هنوز اولاشمکلی راه نرفته موندهکلی هدف و لذت هایی که در انتظارم هستنواقعا یک جاهایی فکر میکردم آخر دنیاست ،تمام درهای پیش روم بستهندنیام به اندازه ی سیاه چاله های کهکشان تیره و پوچ بنظر میومد و
فکر میکردم تمام زندگی همین
این ابرهایِ تیره که بگذشته ست،
بر موج‌هایِ سبزِ کف‌آلوده،
جانِ مرا به‌درد چه فرساید،
روح‌ام اگر نمی‌کُنَد آسوده؟
دیگر پیامی از تو مرا نارَد،
این ابرهایِ تیره‌یِ توفان‌زا
زین پس به زخمِ کهنه نمک پاشد،
مهتابِ سرد و زمزمه‌یِ دریا.
وین مرغکانِ خسته‌یِ سنگین‌بال،
بازآمده از آن سرِ دنیاها
وین قایقِ رسیده هم‌اکنون باز،
پاروکشان از آن سرِ دریاها…
هرگز دگر حبابی از این امواج،
شب‌هایِ پُرستاره‌یِ رؤیارنگ،
بر ماسه‌هایِ سرد، نبیند
موکاپات چیست؟
موکاپات از قدیمی ترین دستگاه های قهوه ساز به حساب می آید و جز دسته قهوه جوش ها می باشد. نوشیدنی حاصل از موکاپات را اسپرسو می نامند. نحوه عملکرد موکاپات مانند عملکرد اسپرسو ساز است که در مقاله، دستگاه اسپرسوساز چگونه کار می کند، به صورت مفصل درموردش صحبت کردیم.
اسپرسوی حاصل از موکاپات با اسپرسوی دستگاه اسپرسو ساز، کمی متفاوت است. از موکاپات نباید انتظارِ اسپرسو با خامه نارنجی و سفید را داشت، چون عملا موکاپات خامه تولید نمیکند
شنیدن
شبیه این است که فقط یک بدن باشی. جشنِ من روزی‌ست که بتوانم به چندنفری بفهمانم اینکه درونِ خودم نیستم معناش چیست. بیشتر اوقات شبیه جزئی از اجتماعم، در زندگی فردی‌ام کمتر تاریخی دارم، تقریبا قریب‌به‌اتفاق بسترهایی که ممکن است پتانسیلِ منطقی برگرداندنِ فردیت‌ام را داشته باشند، با قیدی که به من و زیست‌ام چندان ارتباطی ندارد، به من متصل‌اند. درواقع، این بسترها در حالتِ ایده‌آل می‌توانند من را متوجه خودم کنند، اما درحالِ حاضر من اص
شعر امام زمان
 
در این مطلب از سایت علم سرا می خواهیم درباره مجموعه شعر امام زمان و حضرت زهرا و حضرت عباس برقعی و فاضل نظری و آقاسی در دسته سرگرمی برای شما صحبت کنیم . در ادامه با ما همراه باشید .
وقتی غزل به عشقِ تو آغاز می شود
بال وُ پَـرِ پـریدنِ من باز می شود
وا می شود زبانِ قلم می شود غزل
دارد غَزل نوشته اَم اِعجاز می شود
هیچم ولی همین که تو را می زنم صدا
عرشِ خدا اسیرِ همین ساز می شود
لطفِ خـداست نوکـری آلِ فاطمه
پس صوتِ دلخراشِ من آواز می شو
 
...عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع‏ أَنَّهُ قَالَ ذَاتَ یَوْمٍ: «أَ لَا أُخْبِرُکُمْ بِمَا لَا یَقْبَلُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنَ الْعِبَادِ عَمَلًا إِلَّا بِهِ؟» فَقُلْتُ: بَلَى. فَقَالَ: «شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ الْإِقْرَارُ بِمَا أَمَرَ اللَّهُ وَ الْوَلَایَةُ لَنَا وَ الْبَرَاءَةُ مِنْ أَعْدَائِنَا یَعْنِی الْأَئِمَّةَ خَاصَّةً وَ التَّسْلِیمَ لَ
 
چقـدر دوست دارمدستهای مردانـه ات راڪـه دستهای ڪوچڪم رادرآن جامیـدهیو نوازش میڪنیتا بفهمم تو ڪنارم هستیومــن تڪیـه گاهی مطمئــن دارم …
 
============================================================
 
اتفاق هاےِ خوبهمیشہ مےاُفتَندمثلِ مِهرِ ” تُو” ڪہبہ دِلَـــــ❤️ـــــم “اُفتاده”مےبینے حَتّے “اُفتادڹ” هَمفعلِ قَشنگیست !وقتے پاےِ ” تُو” وَسَط باشَد …
 
============================================================
 
بر پنجره ام بُخارِ تو می‌ چسبدصبحانه در انتظارِ تو می‌ چسبدقوری و س
۱. توی مطب جای نشستن نبود. دو پسربچه حدوداً ۱۰-۱۱ ساله گوشه‌ی اتاق انتظار سرپا بودن. من و مادر کنار هم نشسته‌بودیم. مادر بلند شد که بره از منشی چیزی بپرسه. همون لحظه هر دو پسر جای مادرم و صندلی کناریِ مادرم که تازه خالی شده‌بود رو گرفتن. اخم کردم و رو به پسرکِ قرمز پوش گفتم:"ببخشید اما جای مامانمه" پسرک رنگ به رنگ شد و زود ایستاد و با لبخند هولی گفت:"فکر کردم می‌خواد بره" و من همون لحظه گره‌ی ابروهام باز شد و چند ثانیه ماتِ رفتنش به گوشه‌ی دیوا
شعر در مورد انتظار
در این مطلب از سایت جسارت سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد انتظار برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
تو را در باد گم کرد و به انتظار نشست
و نمی دانست مسافران باد را بازگشتی نیست
شعر در مورد انتظار
نیستی و نمیدانی در انتظارِ تو کاسه ی صبر که هیچ !
صبر کاسه هم لبریز شده !
شعر در مورد انتظار یار
 هر شب که انتظارت را می برم به روز
شرمنده ام که بی تو نفس میکشم هنوز
شعر در مورد انتظار
 همیشه می‌روی و من هنوز
پیِ کسی که عاشقم شود
اگر فقط غریبه می شدی
رفیقِ خوبِ روزهای بد
شقیقه های ترس را ببوس
به هرچه می‌شد و نمی‌شود
برای لحظه‌ای بمیر و بعد
نرو که هیچ کس نمی رود
تمام آب هم لجن شود
ولی نهنگ ها نمی زنند
به خودکشیِ ساحلی بدن
عجیب ها به عمق می روند
مجاهدانِ انتحاری اند
که از شُعارها نمی بُرند
دو گرگِ بازمانده از قدیم
که از گراز ها نمی خورند
جهانِ پشتِ آینه سیاه
جهانِ روبرو تکرّر است
آهای زل زده به چشمِ من
رفیقِ شیشه ای دلم
بسم الله الرحمن الرحیم
 
"تا کنون در هجران سر کردم، زین پس در انتظار به سر می برم"*
 
+ "فرج‏ و گشایش براى کسى که انتظار فرج از خدا دارد، یک سنّت‏ الهى است، پس اگر شما به مقام طلب و انتظار جامعه آرمانى رسیدید، دیگر بقیه ‏اش را خود خدا شروع مى‏ کند. فرج را خدا محقق مى‏ کند، امّا انتظار آن فرج مربوط به انسانى است که در ازاء طلب جامعه آرمانى، انتظارش از خدا آن‏چنان باشد که جامعه را نیز طورى پرورش دهد که ظرف تحقق آن فرج الهى شود، و اصل انتظارِ نظام
انگار همه‌ی هم زمانی ها باید یهو اتفاق می‌افتادن.
لعنت به توئیتر. لعنت به من.
از دل من چه کسی نقش تو را خواهد شست؟  Why I like to be alone؟ هر چه کرده به در بسته خورده؟ فقط هر روز بیشتر ترسیده؟ از ویرگول خوشم اومده؟ "بدم نمیاد یه غلطی توش بکنم؟" بدم نمیاد؟ چقدر بدم اومد اون موقع از این حرف ها. چقدر برخورد بهم. خ گفت کودک درون‌ه. لعنت به کودکی که من فکر می‌کردم بالغ باشه.
کاش می‌رفتم می‌گفتم چقدر بهم برخورده همه چیز. چقدر عصبانی بودم. شاید حل می‌شد همون م
اشتباهاتِ بی‌سر و پا را نگاه؛ پناهی جز خودم نمی‌دانند، هر طور که می‌رانمشان، هر وهم و ترسی که در دلِ حقیرشان می‌اندازم، باز به خودم فرار می‌کنند. پرنده‌ای که چشمش را به دام هنگامه‌ی هیاهوی ضیافت دانه ببندد، دیگر پرنده نیست، جواز پریدنش باطل می‌شود، شاید هم بودنش.
اگر دیگر نمی‌توانستم بخوابم چه؟‌ انگار کسی تمامِ زمان را بزرگوارانه به من تقدیم کرده‌بود. در لحظه‌های اشتراکِ سکوت،‌ دیگر فرصت‌های بسیاری داشتم به چیزی فکر کنم، پرندهای
عرفانِ عزیزم
برای تو می‌نویسم که چهره‌ات – چهره‌ی استخوانیِ سوخته‌ات-
نیمی مرگ است و نیمی آفتاب. این دو نیمه، همدیگر را می‌خورند تا به هم بپیوندند، و
خطوطِ تُند بینی حدفاصل آنهاست. باری آفتاب و مرگ – همچون سایه روشن یک پیاله‌ی
سرخ- در جدال ابدی‌اند.
برای تو می‌نویسم که تنهایی. عمیقاً تنهایی. با من تنهایی،
با او تنهایی، با هر کس تنهایی. و من این تنهایی را همچون یک شی مقدس ساده ستایش
می‌کنم. اشیاء مقدس اغلب ساده‌اند و حتی مضحک. ساده‌تر از
.
ای اجابتِ سرخِ شب‌هایم!
به انسجام زمستان،
در میانِ شعله‌های عشق قسم،
که تشویشِ این شب‌ها را،
نمی‌توان با آراستنِ واژه‌ها، به پایان رسانْد؛
باور کن،
تنها،
باران است که می‌تواند،
حجمِ این آتش را،
در پسِ قنوتِ دست‌های‌مان مهار کند!
.
•••••••
.
ای اجابتِ سرخِ شب‌هایم!
چشم به راه تو نخواهند ماند،
آنان که در تمامِ مسیر،
بذر نومیدی را، به حجمِ ترس‌هایت افزودند!
باور کن،
روزی،
در معراجِ آسمانی ابرها،
چُنان شبنم‌های مانده بر دستانِ نحیفِ
مهدویت و انتظار فرج از منظر قرآن و ائ
از منظر قرآن کریم، انسان به‌زمین نیامده که در زمین بماند؛ بلکه آمده تا مسیر حرکت به‌سوی خدا را طی کند و به مقام شایسته خویش که همان مقام خلیفة‌الهی است برسد؛ یعنی مظهر صفات خدا گردد.
بی‌گمان شادابی، نشاط و پویایی انسان در طول زندگی فردی و اجتماعی، مرهون نعمت امیدواری‌اش به آینده است. و آنگاه که دورنمای آینده از زلال دریافت‌های وحیانی و سخنان معصومان نشأت گرفته باشد، همواره انسان در مسیر تکامل و تعام
این روزها به دلیلِ مشغله‌ی بلاحَدّم اصلا
فرصت تمرکز روی موضوع منطق ریاضی ندارم اما الان دوباره فرصتی دست داد تا یک ساعتی
موضوع را ادامه بدهم (صد البته کنار مترو-اتوبوس خوانی این کتاب).

 
راستش کلا موضوع منطق ریاضی برایم سوال
بود، غیر از دانستن قواعد ترکیب صدق و کذب جمله با فصل و عطف و شرط و شرط دو طرفه
و نقض، چه چیز بیشتری باید بدانیم؟ نکته دقیقا همین است: هیچی! موضوع منطق ریاضی چیزی
کاملا درونِ ریاضی است، راجع به منطق نیست، می‌گوید اگر بشود
متن های رمانتیک زیبا برای بیو پروفایل
دنیا هم که از آن تو باشدتا زمانی که درون قلب یک زنجایی نداشته باشیتا درون آوازهای عاشقان زنیزندگی نکنی و سهمی ازدلشوره های زنی نداشته باشیفقیرترین مردی …
******
متن رمانتیک برای تبریک تولد همسر
امروز یک انسان فوق العاده خاص متولد شده و آن شخص تو هستیتولدت مبارک مهربانم …
******
متن رمانتیک برای تبریک سالگرد ازدواج
روزی که تو همسرم شدیشادترین روز زندگیم بوددوستت دارم آرام جانمسالگرد عشقمون مبارک!
******
می خ
چرا مردم فلان کار را انجام می‌دهند؟ اخلاق و رفتار انسان، از همان آغاز آفرینش برای دانشمندان و پیغمبران و حتی شفادهندگان، یک علامت سوال بزرگ باقی مانده است.آیا دوست ندارید که بدانید فردی نزدیک و صمیمی با شما چرا فلان رفتار را انجام داد؟ آیا باارزش‌تر این نیست که شما خودتان را واضح‌تر و روشن‌تر ببینید، مثلاً به طور کاملا واضح و بی‌آلایش نیازها، تصمیمات، گرایشات و انگیزه‌های درونی‌تان را ببینید؟
در حرفۀ شغلی من به عنوان یک معلم و استاد ا
If these trees could talk - The here and hereafter

گیج خوابم. مثل همه شب‌های گذشته. تنها پناه آدمی عاصی و هیجان‌زده مثل من، همیشه خواب است، اما من دیگر نمی‌خواهم آن موجودیت مدرنی باشم که از سرِ ناچاری به چیزی پناه می‌برد، می‌خواهم شب را مثل آنچه که هست به جایی برای پیچ و تاب‌خوردن، برای مُردن و بازگشتن، برای بیقراری مبدل کنم. می‌بینی که کلماتم هنوز دقیق نیستند اما خواهند شد. من محتاجِ ثانیه‌های بی‌شماری‌ام تا دوباره بدانم زبانم چیست و کلمات خودم را پیدا کن
 
آفتاب هنوز بر ستیغ البرزکوه نتابیده بود که مادران دُنبِلید، کوچه‌ها را آب و جارو می‌کردند و صدای مادرانه در کوچه می‌پیچید که «پسر! پایَُس!» و این فراخوان برای روزی دیگر، شاید آینده‌ای دیگر بود.
صداها گرچه از یک جنس بود، اما بعضاً معنای متفاوت داشت. معنای آرزوی یک مادر برای آینده یک پسر. مثلاً «زاما گردی پایَُس»، «مکه بشی پایَُس»، یا حتی نامشفقانه چون: «هِی گوگَلوان پایَُس»، «اُویار پایَُس»، « پایَُس ورکوی‌یان تی یِی انتظارِ می‌کَشُن
 
 
 
دانلود رزق شماره1 از اینجا
دانلود رزق شماره2 از اینجا
دانلود رزق شماره3 از اینجا
 
 
بسم رب المهدی
_امروز هر کس که مردم را ناامید کند و به خود، به مسئولین و به آینده بی‌اعتماد کند، به دشمن کمک کرده است
_ما یک لحظه از کمک الهى مایوس نشدیم، و امیدوارم تا آخر هم یک لحظه از این کمک مایوس نشویم.    -
_جهاد یعنی تلاش بی‌وقفه، همراه با خطرپذیری و پیشرفت و امید به آینده
 _کارِ متّکی به ایمان و امید، علاج همه‌ی دردهای یک ملّت است
_مهمترین مانع پیشرف
یک بسم الله الرّحمن الرّحیم می تواند چه بکند؟ یک بسم الله الرّحمن الرّحیم می تواند جهانی را چنانچه تو فهم توانِ آن بکنی «راه» بنماید و به یاریِ این آشفتگیِ آدم های گُمگشته یِ آن در آید اما، کو ذِهن رها و گوش شنوا و دو چشمان بینا و یک تنِ بِخرَد که حرف خدا درک بکند و با عمل، «آن» بِخَرَد؟
 
قرآن، کتاب ساختِ انسان برای هر دو جهان، بر مبنای: * یکی آسان، همراه با درس های ساده شده و روان و فراوان است و * دیگری فشُرده، با درس های اندک ولی پُر از مفاهیم
سطوح مقاومت و حمایت در الیمپ‌ ترید (Resistance and Support) برای معامله‌گران فارکس یک ابزار ارزشمند فراهم می‌کنند که آنها می‌توانند در معاملاتشان از آن استفاده کنند.
برای
افتتاح حساب در بروکر الیمپ ترید   olymp tradeاینجا را کلیک کنید.
با یادگیری در مورد این سطوح، سرمایه‌گذاران می‌توانند درک بهتری از اینکه در بازارها چه وضعیتی وجود دارد، بدست آورند.
در ساده‌ترین تعریف ممکن، سطح حمایت (Support) قیمت‌هایی را مشخص می‌کند که یک ارز احتمالا از آن پایین‌ت
علیرضا داوود نژاد فیلم ساز معروف و کارگردان خوش نام سینما ، که بیش از 4 دهه در این عرصه فعال می باشد . او دارای یک خانواده کاملأ هنری و سینمایی است ؛ مادر بازیگر ، دختر و پسر و حتی برادر ، همه فعال در عرصه بازیگری و سینما می باشند . متولد 1332 و هم ماه نگارنده در تولد ، یعنی اردیبهشت ماه می باشد. او از سال 1351 یعنی در حالی که 19 سال داشت فعالیت هنری و رسمی و موثر خود را آغاز کرد و با نوشتن فیلم عطش در سال 1351 رسما خود را به سینما معرفی کرد و پس از نوشتن چند

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها